پدر در ادبیات کهن و معاصر فارسی؛ از جمشید و فریدون تا شعر سهراب سپهری


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) فرمودند: «اَنَا وَ عَلِی اَبَوَا هَذِهِ الْاُمَّه؛ من و علی پدران این امت هستیم». در روایتی دیگر از رسول خدا نقل شده است که: «حَقُّ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ عَلی هذِهِ الاُمَّةِ کَحَقِّ الوالِدِ عَلی وَلَدِهِ؛ حق علی بر مسلمانان مانند حق پدر بر فرزندانش است.» پیداست که این گفتار به معنی استعاری پدری اشاره دارد، نه معنی جسمانی و بیولوژیک پدری.

پدر بودن به چه معناست؟ با وجودیکه این معنا نزد اقوام مختلف تفاوت‌هایی جزئی دارد، اما مشابهت‌های بسیار و کهن بودن این الگو و استعاره یا تشبیه و قراردادن کسی در مقام پدری ویژگی‌هایی بر او مترتب می‌کند، که برای درکش ناگزیر به دانستن این نقش در ادبیات کهن و معاصر خود هستیم.

نقش پدر در اساطیر ایران

پدر در اساطیر ایران جایگاه ویژه‌ای دارد و اغلب به‌عنوان نمادی از قدرت، حمایت و خرد، آفرینش، و مسئولیت‌پذیری ظاهر می‌شود. در اسطوره‌های ایرانی، شخصیت‌های پدر معمولاً نمایانگر بنیان‌گذاران خاندان‌ها، نگهبانان سنت‌ها، و رهبران قوم هستند. این شخصیت‌ها نقشی کلیدی در هدایت، محافظت و پیشبرد داستان‌های اساطیری ایفا می‌کنند. این شخصیت‌ها، چه در قالب شاهان دادگر و چه در قالب پهلوانان دلاور، حامل ارزش‌های بنیادین فرهنگ ایرانی هستند. اساطیر ایرانی پدر را به‌عنوان محور خانواده، جامعه و کشور به تصویر می‌کشند و او را نماینده پیوند میان نسل‌ها و پاسدار سنت‌هایی می‌دانند که زیستن در این پهنه سرزمینی را میسر می‌کنند.

برای بررسی جایگاه و نقش پدر در اساطیر ایران می‌توان به این موارد اشاره کرد:

* پدر به‌عنوان بنیان‌گذار و آفریننده

در اساطیر ایران، برخی از شخصیت‌های پدر به‌عنوان آفرینندگان یا بنیان‌گذاران نسل‌ها و خاندان‌های بزرگ شناخته می‌شوند:

کیومرث: نخستین انسان در اساطیر ایرانی و پدر بنیان‌گذار بشریت است. او در اوستا و متون پهلوی به‌عنوان نخستین انسان خاکی معرفی می‌شود و فرزندان او نماد آغاز زندگی بشری در زمین هستند. در شاهنامه می‌خوانیم:

سخن‌گوی دهقان چه گوید نخست

که نام بزرگی به گیتی که جست؟

که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد؟

ندارد کس آن روزگاران به یاد

مگر کز پدر یاد دارد پسر،

بگوید تو را یک به یک در به در

که نام بزرگی که آورد پیش،

که را بود از آن برتران پایه بیش

پژوهندۀ نامۀ باستان

که از پهلوانان زند داستان،

چنین گفت ک: آئین تخت و کلاه

کیومرث آورد و او بود شاه

پدر در ادبیات کهن و معاصر فارسی؛ از جمشید و فریدون تا شعر سهراب سپهری
پادشاهی کیومرث، شاهنامه شاه طهماسبی

جمشید: یکی از شاهان اسطوره‌ای و و پیشدادی در شاهنامه. او را می‌توان پدر نمادین تمدن و پیشرفت بشری دانست، که با طبقه بندی اجتماعی، ساختن شهرها و گرمابه و ایوان و کاخ با سنگ و گل و خشت ابداع ابزارها و توسعه کشاورزی و دامپروری، ابداع نساجی و رشتن و بافتن و دوختن و شستن، یافتن انواع سنگ‌ها و فلزات و گوهرها، پزشکی و درمان دردها و بیماری‌ها، یافتن بوهای خوش و عطرها و… به نوعی پدر فرهنگ و تمدن ایرانی محسوب می‌شود.

* پدر، نماد قدرت و حمایت

در اساطیر ایران، پدران اغلب رهبران و شاهانی هستند که قوم خود را از خطرات حفظ می‌کنند:

فریدون: یکی از شاهان فره مند و برجسته شاهنامه، هرچند در جوانی با کمک کاوه آهنگر و مردم ایران کشور را از ستم ضحاک نجات میبخشد و داد و دهش می‌کند و عدالت را برقرار می‌سازد، اما نقش پدرانه او برجسته است. بعد از این و باز در نقش پدر او را میبینم که قلمروش را میان سه فرزندش (ایرج، سلم و تور) تقسیم می‌کند. در واقع شاهان سه سرزمین توران و ایران و روم (همه جهان مسکون) با هم برادرند و همه فرزندان فریدون هستند.

سام نریمان: یکی از پهلوانان شاهنامه و پدر زال، که با وجود شرایط عجیب زال در هنگام زاده شدن و طرد کردن نوزاد و به کوه افکندنش، سرانجام توبه می‌کند و با زاری و تضرع فرزندش را از خدا می‌خواهد و سیمرغ زال جوان که به امر خداوند زیر سایه خود و در لانه اش بر بلندای البرزکوه پرورش داده بود پیش پدر برمیگرداند. سام به جبران این ظلمی که به زال کرده، پیمان می‌بندد که کاری نکند که او آزرده شود و در پرورش او نقش مهمی ایفا می‌کند؛ تا جایی که در جهان مردی به قدرت و خرد زال وجود نداشته و استادی نبوده که بتواند به او چیزی بیاموزد.

* پدر به‌عنوان آموزگار و مربی

در بسیاری از اساطیر ایرانی، پدران نقش راهنما و آموزگار را برای فرزندان خود ایفا می‌کنند:

رستم و زال: زال، به‌عنوان پدر رستم، او را به مسیر پهلوانی هدایت می‌کند و در تربیت و آموزش او سهم بزرگی دارد. در بسیاری از داستان‌های شاهنامه، رابطه میان زال و رستم نماد پیوند عمیق پدر و فرزند است، و با توجه به اینکه در هنگام مرگ رستم زال هنوز زنده است می‌توان گفت این رابطه در طول حیات رستم هرگز گسسته نشده است. بعدها رستم این نقش پدر به عنوان مربی را برای دو شاهزاده دیگر بازی می‌کند: سیاوش (پسر کیکاووس و پدر کیخسرو) و بهمن (پسر اسفندیار). تاکید بر نقش پدرانه رستم بسیار زیاد است، تا جایی که در نبردهای کین‌خواهی سیاوش هیچکس نمی‌تواند مقابل رستم ایستادگی کند و وقتی او در جنگ با خاقان چین مقابل سپاه توران می‌رسد، هومان به پیران اینطور میگویند:

گر این شیردل رستم زابلیست

برین لشکر اکنون بباید گریست!

و پیران خود را به خاقان چین می‌رساند و به او اینطور می‌گوید:

که این بارۀ آهنین رستم است

که خام کمندش خم اندر خم است

ازو دیو سیر آید اندر نبرد،

چه یک مرد با او، چه یک دشت مرد!

به زابلستان چند پرمایه بود،

سیاووش را آن زمان دایه بود،

پدروار با درد جنگ آورد

جهان بر جهاندار تنگ آورد…

سیمرغ: هرچند سیمرغ یک موجود اسطوره‌ای و نمادین دانسته می‌شود، اما در داستان زال و رستم، نقش یک پدر یا پروراننده معنوی را برای تربیت زال و رستم بر عهده دارد. حضور همیشگی او و پشتیبانی اش از زال و رستم نوعی اتصال این خاندان است با خردی آسمانی.

* پدر، نماد عدالت و خرد

برخی از شخصیت‌های پدر در اساطیر ایران نماینده عدالت و خردورزی هستند.

منوچهر: نتیجه فریدون (پسری که از دخترِ ایرج به دنیا می‌آید) و کین‌خواهی پدربزرگ خود را به سرانجام می‌رساند تا گردش جهان بر منهج عدل و داد برگردد و بیداد رخت ببندد. شاهی عادل و خردمند که در داستان‌های شاهنامه نماد یک رهبر پدرگونه برای ایران است.

در نقطه مقابل اما شخصیت‌هایی هستند که باوجود پدر بودن و شاه بودن، خلاف خرد و داد رفتار کرده و اسیر دیو آز و خودخواهی می‌شوند:

گشتاسپ: پدر اسفندیار، که مدام تصمیمات بحث‌برانگیزی می‌گیرد. او نمایانگر چالش‌های میان وظایف شاهی (حفظ امنیت و اداره کشور و برقراری داد) و پدری (مهرورزی و هدایت فرزندان) و خودخواهی و آز خودش است؛ و تا جایی پیش می‌رود که برای اینکه تاج و تختش را به پسرش نسپارد، از ستاره شناسان میپرسد که عمر این فرزند فره‌مند و روئین تن چگونه به پایان می‌رسد و وقتی می‌شنود که مرگ او به دست رستم در زابل رخ می‌دهد، پسرش اسفندیار را به قتلگاه مبارزه با رستم می‌فرستد. و اسفندیار این را نمیفهمد تا لحظه‌ای که تیر به چشم سرش می‌خورد ولی گویی تازه چشمِ دلش باز شده است، در هنگام مرگ به برادرش پشوتن اینطور وصیت می‌کند:

چو رفتی به ایران، پدر را بگوی

که چون کام یابی بهانه مجوی!

زمانه سراسر به کام تو گشت

همه مرزها پر ز نام تو گشت

امیدم نه این بود نزدیک تو،

سزا این بُد از جان تاریک تو

به پیشِ سران پندها دادیَم،

نهانی به کشتن فرستادیَم!

کنون زین سخن یافتی کام دل

بیارای و بنشین به آرام دل

چو ایمن شدی مرگ را دور کن،

به ایوان شاهی یکی سور کن

ترا تخت، سختی و کوشش مرا

ترا نام، تابوت و پوشش مرا…

یزدگرد بزه‌گر: در میان شاهان و پدرانی که به وظایف خود عمل نمی‌کنند، می‌توان از یزدگرد اول پدر بهرام گور نام برد، که از بسیاریِ آزار، به یزدگرد بزه‌گر معروف بوده است. به همین دلیل پس از مرگ او مردم ایران پادشاهی را به کسی دیگر به جز بهرام گور می‌سپارند، با این اندیشه که او هم فرزند همان پدر است. اما بهرام که در یمن و نزد نعمان و منذر بالیده و آداب رزم و بزم و شاهی آموخته دلاورانه به ایران می‌آید و با پشت سر گذاشتن آزمون ربودن تاج از میان دو شیر، به تخت شاهی می‌نشیند و یکی از بهترین دوران‌های شهریاری ایران را رقم میزند.

* فقدان پدر و تراژدی

برخی از اسطوره‌های ایرانی نیز به تصویر پدرانی می‌پردازند که در مواجهه با سرنوشت، تصمیمات دشواری می‌گیرند:

رستم و سهراب: این داستان مشهور از شاهنامه یکی از غم‌انگیزترین تراژدی‌های پدر و فرزندی است، که رستم به‌طور ناخواسته فرزند خود، سهراب، را می‌کشد و بعد از آگاهی از هویت او، با اندوه و پشیمانی روبرو می‌شود و قصد کشتن خود را دارد. اما بخشی از آنچه برای سهراب رخ می‌دهد و او را قدم به قدم به فاجعه نزدیک می‌کند، نداشتن حمایت و پرورش نیافتن در دامان پدر خود رستم است. او پدر را نمی‌شناسد و این بحران هویت است که او را به همدستی با فرستادگان افراسیاب و باور کردن حمایت آنها، و سرانجام جنگ با ایرانیان و رویارویی تراژیک با پدر می‌کشاند.

پدر در ادبیات کهن و معاصر فارسی؛ از جمشید و فریدون تا شعر سهراب سپهری
زاری رستم بر سهراب، شاهنامه شاه طهماسبی

فرودِ سیاوش: فرود فرزند سیاوش نیز سرنوشتی مشابه دارد، علیرغم داشتن مادر به خردمندی جریره، او از پرورش در دامان پدرش سیاوش محروم است و به همین دلیل در موقع لزوم نمی‌داند چه کند و با مشورت با مشاور نادان خود، _بدون دیدن کیخسرو برادرش_ تراژدی مرگ خود را رقم میزند.

* پدر در نقش نگهبان سنت‌ها

بسیاری از شاهان و پهلوانان در اساطیر ایرانی، در نقش پدر، سنت‌ها و ارزش‌های فرهنگی و دینی را به نسل‌های بعد منتقل می‌کنند: جمشید با نوآوری‌های خود، فرهنگ و دانش را به‌عنوان میراثی برای بشریت باقی می‌گذارد، فریدون داد و دهش را گسترش می‌دهد، زال به‌عنوان پدر رستم همواره به انتقال ارزش‌های پهلوانی و اخلاقی به فرزندش اهمیت می‌دهد، رستم به عنوان پدرخوانده و پرورش دهنده سیاوش و بعدها بهمن همین کار را می‌کند، تا جایی که در وصیت اسفندیار در هنگام مرگ به رستم اینطور می‌خوانیم:

کنون بهمن این نامور پور من

خردمند و بیدار دستور من،

بمیرم، پدروارش اندر پذیر

همه هرچ گویم ترا یادگیر

به زابلستان در ورا شاد دار،

سخن‌های بدگوی را یاد دار

بیاموزش آرایش کارزار

نشستنگه بزم و دشت شکار

می و رامش و زخم چوگان و کار

بزرگی و برخوردن از روزگار

که بهمن ز من یادگاری بود،

سرافرازتر شهریاری بود…

پدر در ادبیات معاصر

پدر در ادبیات فارسی معاصر یکی از مفاهیم برجسته و پرکاربرد است که در اشعار، داستان‌ها و رمان‌های معاصر به شکل‌های مختلفی بازنمایی شده است. در این آثار، پدر نمادی از قدرت، فداکاری، مسئولیت‌پذیری و گاهی استبداد یا محدودیت به تصویر کشیده می‌شود. رویکرد به مفهوم پدر در ادبیات فارسی معاصر متنوع است، در واقع این مفهوم بازتابی از تحولات جامعه ایرانی و تغییر نگرش‌ها نسبت به نقش‌های خانوادگی است. نویسندگان و شاعران معاصر با استفاده از شخصیت پدر، به مسائل عاطفی، اجتماعی و فرهنگی پرداخته‌اند و هرکدام از زاویه‌ای متفاوت این نقش را بررسی کرده‌اند:

* پدر به‌عنوان نماد حمایت و فداکاری

در بسیاری از آثار، پدر به‌عنوان فردی فداکار به تصویر کشیده شده که برای رفاه و آسایش خانواده تلاش می‌کند. در اشعار سهراب سپهری، پدر به‌نوعی در نقش حامی طبیعت و زندگی آرام بازتاب دارد، هرچند اشاره مستقیم به پدر کمتر دیده می‌شود. شاید مهمترین اشاره او به پدرش را در بخشی از شعر صدای پای آب بتوان خواند:

پدرم پشت دو بار آمدن چلچله‌ها، پشت دو برف

پدرم پشت دو خوابیدنِ در مهتابی

پدرم پشت زمان‌ها مرده است

پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود

مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد

پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند

مرد بقال از من پرسید:

چند من خربزه می‌خواهی؟

من از او پرسیدم:

دل خوش سیری چند؟

پدرم نقاشی می‌کرد

تار هم می‌ساخت، تار هم میزد

خط خوبی هم داشت…

در داستان‌های کلاسیک معاصر مثل آثار محمود دولت‌آبادی، پدر اغلب نمادی از قدرت و پشتوانه خانواده است، به‌ویژه در جوامع روستایی و سنتی. دولت‌آبادی که در آثار خود به زندگی مردم محروم و طبقات پایین جامعه می‌پردازد، شخصیت پدر را در چارچوبی واقع‌گرایانه، چندلایه، و انسانی ترسیم می‌کند. پدران در داستان‌های او نمایندۀ سنت‌های دیرینه، فقر اقتصادی، و چالش‌های اجتماعی‌اند و گاه درگیر کشمکش میان وظایف خانوادگی و محدودیت‌های محیطی می‌شوند. در کلیدر، پدران اغلب کسانی هستند که با تحمل رنج‌های فراوان، تلاش می‌کنند خانواده و زمین خود را حفظ کنند.

پدر در ادبیات کهن و معاصر فارسی؛ از جمشید و فریدون تا شعر سهراب سپهری

* پدر به‌عنوان نماد اقتدار و استبداد

با پیشرفت ادبیات مدرن و تغییر نگرش نویسندگان، گاهی پدر در نقش نماد استبداد و قدرت بی‌چون‌وچرا ظاهر می‌شود. در آثار صادق هدایت، شخصیت پدر در برخی موارد به‌عنوان فردی سخت‌گیر یا محدودکننده تصویر شده است که نمایانگر ساختار سنتی خانواده در زمان خود است. همچنین در اشعار فروغ فرخزاد، هرچند کمتر مستقیم به پدر اشاره شده، اما نقش پدر و جامعه مردسالار در محدودیت‌های زنان حس می‌شود، و این با تجربه شخصیت نظامی و سختگیر پدر او مطابقت دارد.

* پدر همیشه غایب

یکی دیگر از مفاهیم قابل‌توجه در ادبیات معاصر، غیبت پدر است. این غیبت ممکن است به‌دلیل مرگ، مهاجرت یا مسائل دیگر باشد و اغلب بازتابی از خلأ حمایت عاطفی یا اقتصادی در خانواده است. در رمان بوف کور صادق هدایت، غیاب نقش‌های اصلی خانواده، از جمله پدر، به بحران هویتی شخصیت‌ها دامن می‌زند. غیاب پدر در برخی از داستان‌های علی اشرف درویشیان ناشی از مهاجرت برای کار، مرگ، یا ناتوانی در ایفای نقش خانوادگی است، تأثیر عمیقی بر زندگی فرزندان می‌گذارد. این غیاب گاهی به بلوغ زودرس شخصیت‌های کودک و نوجوان داستان‌ها منجر می‌شود و مسئولیت‌های پدرانه به دوش آن‌ها می‌افتد.

* پدر به‌عنوان قربانی ناآگاهی و جهل اجتماعی

در آثار محمدعلی جمالزاده، پدر گاه شخصیتی است که خود نیز قربانی شرایط اجتماعی و فرهنگی زمانه خویش است. این پدران ممکن است از نگاه فرزندان یا نسل جدید سخت‌گیر و سنتی به نظر برسند، اما در واقع آنان نیز تحت تأثیر محدودیت‌های آموزشی و فرهنگی دوران خود بوده‌اند. این نگاه همدلانه، لایه دیگری به شخصیت پدر در داستان‌های او اضافه می‌کند. پدران در داستانهای او بازتاب‌دهندۀ روابط خانوادگی، تأثیرات سنت‌های اجتماعی، و تعارضات میان نسل‌ها است. جمالزاده که از بنیان‌گذاران داستان‌نویسی مدرن فارسی به شمار می‌آید، در آثار خود با زبانی طنزآمیز و انتقادی به نقش پدر و خانواده در جامعۀ ایرانی می‌پردازد. در داستان‌های او، پدر اغلب شخصیتی است که هم نمایندۀ اقتدار سنتی است و هم نماد محدودیت‌های اجتماعی و خانوادگی. شبیه این تصویر را در آثار علی اشرف درویشیان نیز می‌توان دید.

* نقش طنزآمیز پدر

شخصیت پدر گاهی طنز آمیز است. در برخی از داستان‌های جمالزاده، به‌ویژه داستان‌هایی که به توصیف خانواده‌های سنتی ایرانی می‌پردازد، با نوعی طنز آمیخته است. این طنز معمولاً رفتارهای اغراق‌شده، باورهای نادرست، یا جدیت بیش از حد پدران را هدف قرار می‌دهد. یکی از ویژگی‌های برجسته آثار جمالزاده، استفاده از طنز برای نقد اجتماعی است.

پدر در ادبیات کهن و معاصر فارسی؛ از جمشید و فریدون تا شعر سهراب سپهری

در آثار هوشنگ مرادی کرمانی هم طنز در شخصیت پدر دیده می‌شود. پدران در داستان‌های او، حتی در لحظات سختی و ناکامی، اغلب با چاشنی طنز یا دیالوگ‌های شیرین تصویر می‌شوند، که به داستان‌ها عمق انسانی و جذابیت بیشتری می‌بخشد. نقش پدر در داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی معمولاً در قالبی واقع‌گرایانه، انسانی، و متأثر از بافت سنتی و روستایی جامعۀ ایران تصویر می‌شود. آثار او که اغلب حول زندگی کودکان و نوجوانان در محیط‌های ساده و محروم می‌چرخد، پدر را به‌عنوان یک شخصیت کلیدی در شکل‌دهی به زندگی فرزندان معرفی می‌کند. در این داستان‌ها، پدر نمادی از مسئولیت، فقر، عشق، گاه غیاب، و تأثیرات مثبت یا منفی بر شخصیت کودکان است.

* پدر به‌عنوان نماد تغییر و تحول اجتماعی

در بسیاری از آثار معاصر، پدر نمایانگر نسل گذشته است که در برابر تغییرات اجتماعی مقاومت می‌کند یا تلاش می‌کند با این تغییرات سازگار شود. این تصویرسازی اغلب در داستان‌های مربوط به دهه‌های اخیر دیده می‌شود، مثل آثار علی‌اشرف درویشیان. نقش پدر در داستان‌های علی‌اشرف درویشیان به‌عنوان بازتابی از جامعۀ محروم و نابرابر ایران به تصویر کشیده می‌شود. این پدران نمادهای طبقۀ کارگر و زحمتکش‌اند که در برابر سختی‌های زندگی مقاومت می‌کنند یا قربانی شرایط ناعادلانه می‌شوند. درویشیان با نگاهی همدلانه و انتقادی، تصویر پدر را در چارچوبی از تعارضات اجتماعی و طبقاتی ارائه می‌دهد و از این طریق، به نقد نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌های جامعه می‌پردازد.



منیع: خبرگزاری مهر

یک‌بار دیدمت، پس از آن چشم خویش را؛ در شهرمان برای تماشا گذاشتم


به گزارش خبرنگار مهر،‌ سورنا جوکار شاعر جوان همدانی، به مناسبت فرا رسیدن ۱۳ رجب و سالروز ولادت امیرالمومنین (ع) شعر تازه‌ای سروده که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است.

این غزل را در ادامه می‌خوانیم؛

*

از لحظه‌ای که در حرمت پا گذاشتم

دیدم قدم به عالم معنا گذاشتم

چون رودِ بی‌قرار، پس از سال‌ها فرار

آرام سر به شانۀ دریا گذاشتم

آنقدر با شتاب دویدم به سوی تو

خود را در ابتدای سفر جا گذاشتم

وقتش رسیده بود، ولی کار مرگ را

از شوق دیدن تو به فردا گذاشتم

یک‌بار دیدمت، پس از آن چشم خویش را

در شهرمان برای تماشا گذاشتم

چرخی به دور خود زد و فریاد زد «علی»

هر گوشه‌ای که قبله‌نما را گذاشتم…



منیع: خبرگزاری مهر

کرّار بود نه فرار و مَثلش، مَثل سوره قل‌هوالله؛ علی (ع) در کلام اهل سنت


خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: کتاب «مسیح اسلام؛ داستان‌هایی از فضائل امام علی (ع) در منابع اهل سنت» اثر علی قهرمانی سال ۱۴۰۰ توسط انتشارات کتاب جمکران وارد بازار نشر شد و طی ۱۰ روز به چاپ هشتم رسید. این‌کتاب که مولفش برای نوشتن آن، بیش از ۳۰۰ منبع تاریخی و حدیثی اهل سنت را مطالعه و بررسی کرده، در حال حاضر با نوبت چاپ نوزدهم با شمارگان ۱۰ هزار نسخه در بازار نشر حضور دارد.

علی قهرمانی، پیش از این‌کتاب، اثر دیگری درباره شخصیت حضرت فاطمه زهرا (س) نوشت که با عنوان «فاطمه علی است» توسط همین‌ناشر چاپ شد. «مسیح اسلام» نیز با رویکرد همان‌کتاب اول نوشته شد و به خرده‌روایت‌های داستانی اختصاص دارد که بازه زمانی‌اش از ۱۳ سالگی علی (ع) که به جانشینی پیامبر (ص) انتخاب می‌شود، تا ۲۰ سال بعد یعنی حجه‌الوداع و واقعه غدیر خم امتداد دارد.

نویسنده کتاب پیش‌رو در مقدمه آن می‌گوید: «پژوهش مطالب این‌کتاب به‌طور ناپیوسته بیش از ۱۰ سال طول کشید و بنا بر آن بود که داستان به متن وفادار باشد. در اندک مواردی که روایت، هیچ‌زمینه و فضای داستانی نداشت، با مراجعه به تاریخ و منابع فریقین تلاش شد سقف خیال در داستان‌پردازی‌ها نیز بالاتر از کشش روایت مذکور نباشد.»

داستان‌های کتاب پیش‌رو در ۵ فصل تدوین شده‌اند که عبارت‌اند از: «خورشید مکه»، «آفتاب مدینه»، «طلوع در غدیر»، «خورشید خانه‌نشین» و «در جستجوی آفتاب»

در ادامه به بهانه سالروز میلاد امیرالمومنین (ع)، ۱۰ فراز از داستان‌های «مسیح اسلام» را می‌خوانیم؛

قدم از قدم برنداشت

بانگ هجرت که نواخته شد، تازه‌مسلمان‌ها دسته‌دسته و پنهانی راهی یثرب شدند. مکه دیگر جای زندگی نبود، همه‌شان گرچه صبور بودند و ساکت، اما شکنجه‌های گاه و بیگاه کفار و آزار مشرکان امانی برای مومنان نگذاشته بود. درست در همین شرایط از جایی که گمانش را هم نمی‌بردند خدا درِ گشایشی برایشان باز کرد؛ بیعت شبانه اهالی یثرب همه‌چیز را دگرگون ساخت، پیامبر تا همه را نفرستاد خودش راهی نشد. وقتی هم هجرت را آغاز کرد، در قبا ماند و وارد شهر نشد.

همه دل‌های شهر برای نبی می‌تپید و دل پیامبر برای علی (ع). جانشین پیامبر در مکه ماند تا در نبوتش امانت‌های مانده پیش رسول خدا را به صاحبانشان برگرداند و کارهای نیمه‌تمام پیامبر را به سامانی برساند.

تا علی نیامد، نبی قدم از قدم برنداشت، تا همه بفهمند ارزش علی را برای نبی و جایگاهش را.

خشونت در راه خدا

از نبرد یمن که برمی‌گشتند علی جلوتر رفت. رفت تا رسول خدا را ببیند و اخبار پیروزی سپاه اسلام را داغ داغ تقدیم کند.

علی که رفت باقی‌مانده‌ها، هرچه پارچه و لباس غنیمتی بود پوشیدند. علی اما خیلی زود برگشت و هرچه را هرکه تصرف کرده بود به زور پس گرفت.

زورشان به علی نرسید، اما شکایت پیش رسول خدا بردند و شکوه‌ای طولانی سر دادند.

«از علی پیش من گله و شکایت نکنید. زیرا اگر خشونتی نشان داده، حتما برای خدا بوده و بس.»

کرار بود نه فرار

زرهی که بر تن داشت، پشت نداشت، چون در قاموسش نه شکست را می‌توانستی پیدا کنی، نه پشت کردن به دشمن و نه فرار از میدان نبرد. سپر را خرج عروسی کرد و جای آن پرچم فرماندهی سپاه را به دست گرفت؛ دلاوری که خدا از او راضی بود و او هم از خدا، هرجا بود فتح و ظفر با او بود و از هیچ جنگی برنگشت مگر با پیروزی.

کسی به میدان مبارزه با او نرفت مگر آنکه در بازگشت جانش را جا گذاشته بود. شمشیر که به دست می‌گرفت از چپ و راست می‌گریختند. زیرا جبرئیل دست راستش بود و میکائیل دست چپش. فرار می‌کردند و می‌گفتند: «فرشته مرگ جایی در پشت شمشیر علی است.»

غدیر به روایت ذهبی

کتاب را از قفسه بیرون کشید و پیش رویش گذاشت. ورق به ورق و سطر به سطر شروع کرد به خواندن. کتاب اول که تمام کرد کناری گذاشت و کتاب دوم را به دست گرفت. تورقی کرد و مروری؛ همه مطالب مرتبط و در راستای کتاب قبلی بود. کتاب‌های سوم و چهارم هم همینطور. دانست این‌ها جلدهایی از یک‌کتاب هستند و پیرامون حقیقتی واحد به نگارش درآمدند.

«محمد ذهبی» محدثی نام‌آشنا،‌ تاریخ‌نگاری برجسته و سیره‌نویسی توانا و آشنا به رجال بود. می‌دانست جمع‌آوری چنین گنج گران‌بهایی چقدر سخت است و طاقت‌فرسا. نمی‌توانست تحسین و تقدیر خود را از این‌کار بزرگ پنهان کند. دست به قلم برد و حال خود را پس از خوندن این‌کتاب این‌طور نوشت:

«محمد بن جریر طبری روایات غدیر خم را در چهارجلد گردآوری کرده است. من بخشی از آن را دیدم و جلدی از آن را خواندم. از گستردگی روایات غدیر شگفت‌زده شدم و فراوانی این‌روایات مرا مات و مبهوت ساخت. آنجا بود که یقین کردم این‌اتفاق ناب رخ داده است.»

تو هم شنیده‌ای؟

در روزگاری زندگی می‌کرد که سینه‌ها جام کینه‌ها بود؛ دورانی که هیچ‌خطیب و منبری بی‌لعن علی از منبر پایین نمی‌آمد. حدیثی عجیب اما ناب سعید بن مسیب را آواره کوه و بیابان و راهی راه دانایی کرده بود.

پیش پسر ابی‌وقاص که رسید، روایت را که چون گنجی گران‌بها پنهان کرده بود بیرون آورد. حدیث منزلت را برای سعد خواند. گفت: «تو رسول خدا را درک کرده‌ای. آیا چنین حدیثی از او شنیده‌ای؟!»

با حرف و خنده سعد، چشم‌های از تعجب گردشده‌اش، داشت از حدقه بیرون می‌زد:

«آری، نه یک‌بار و دوبار. این حرفی بود که رسول خدا مدام تکرار می‌کرد و در هر مناسبتی رو به علی (ع) می‌فرمود: نسبت تو به من مانند نسبت هارون است به موسی، مگر آنکه پس از من پیامبری نیست.»

قرآن با علی است

«دیدن عایشه روی آن ناقه بزرگ و با ابهت دلم را به‌سوی او می‌کشاند، اما لحظه‌های اذان ظهر بود که خدا آرامشی عجیب به دلم انداخت و مرا در رکاب علی ثابت‌قدم ساخت.»

ام‌سلمه از او پرسیده بود: «دل تو کجا سیر می‌کرد، آنگاه که دل‌ها به‌سوی جایگاه و منطقه پرواز خود می‌شتافتند؟»

آزادشده دست ابوذر با تواضع زانو زده بود و در تمام طول صحبت‌ با همسر رسول خدا به نشانه احترام سر به زمین افکنده بود. گفت: «ای ام‌المومنین به خدا سوگند نیامده‌ام تا چیزی بخورم و بیاشامم. خوب می‌دانی که آمده‌ام تا پرده‌های شک را از حجره قلبم بگیری.»

لبخند رضایت لب‌های ام‌المومنین نشانه تایید او بود. با تبسم گفت: «از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: علی (ع) همراه قرآن است و قرآن نیز همراه علی (ع). هرگز علی (ع) از قرآن و قرآن از علی (ع) جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.»

از زبان ابوذر

مفسری به نام بود و محدثی مشهور. روزی گذرش به زمزم افتاد. نزدیک چاه قصد استراحت کرد. تا نشست حلقه‌ای از جمعیت او را چون نگینی در بر گرفت. جماعتی این‌چنین مشتاق او را سر ذوق آورد و خستگی فراموشش شد.

بهترین هدیه‌ای که برای این‌جمع باصفا داشت،‌ احادیثی ناب بود که خودش از پیامبر خدا شنیده بود.

بهترین آن‌ها روایت‌هایی از فضیلت‌های پسر ابوطالب. عبدالله می‌گفت و مردی ناشناس از میان جمع او را تایید می‌کرد. مردی که با پارچه انتهای عمامه‌اش، صورتش را پوشانده بود.

جان عبدالله مالامال شد از شوق شناخت آن مرد ناشناس اما آشنای به حقایق.

پسر عباس دیگر طاقت نیاورد. قسمش داد که خودش را معرفی کند. مرد، پارچه از صورت برگرفت و گفت: «من جندب، پسر جناده هستم؛ معروف به ابوذر غفاری. از یاری‌کنندگان رسول خدا (ص) در جنگ بدر. با دو گوشم از دو لب رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: «علی پیشوای نیکوکاران و کشنده کافران است، هرکه او را یاری کند پیروز است و آنکه او را خوار نماید ذلیل و بی‌چاره.»

اللهم وال من والاه

هنوز سینه‌هایی از کینه لبریز بود؛ دل‌هایی که از کشته‌شدن اقوام مشرکشان به دست علی در جنگ‌ها آتشی روشن داشت و آدم‌های کوچکی که بزرگی علی را تاب نمی‌آوردند.

آتش کینه‌ای و دامنه حسادتی که از این‌دل‌ها و سینه‌ها زبانه می‌کشید، می‌توانست غیر خودشان، جامعه‌ای را بسوزاند.

هرچه گفت این‌انتصاب از جانب خداست دل‌هاشان اما گنجایش پذیرش علی را نداشت.

حرفش را جور دیگری زد تا بهانه را از بهانه‌جوها بگیرد. دست به آسمان مناجات برداشت. دعا کرد و نفرین؛ علی و دوستانش را دعا کرد و دشمنانش را نفرین.

«خدایا دوست بدار هرکه را علی را دوست دارد و دشمن باش با هرکه با او دشمن است. یاری کن هرکه او را یاری کند و خوار گردان هرکه خواری او را بخواهد…»

زینو مجالسکم بذکر علی (ع)

از کوچه پس کوچه‌های خاکی گذشتند. انتهای کوچه آخر، خانه یکی از همسران پیامبر خدا بود.

خوشحال بودند که پس از حج، توفیق زیارت مزار رسول خدا نصیبشان شده و حالا فرصتی برای فیض‌بردن دارند.

وقتی در خانه عایشه رسیدند جمع فراوان دیگری از حاجی‌ها را دیدند که به خانه او آمده‌اند.

از نگاه‌ها شراره اشتیاق می‌بارید و عطش دانستن را در چهره تک‌تکشان می‌شد دید. بی‌تابی و ازدحام جمعیت منتظر، عایشه را به سخن وا داشت. گفت: «چیزی را می‌گویم که پیامبر خدا بسیار به آن توصیه می‌کرد: «زینوا مجالسکم بذکر علی (ع). در دورهمی‌ها، زینت مجالستان ذکر علی باشد.»

مَثل سوره قل‌هوالله

«مَثل علی در میان امت، مانند مَثل قل هوالله است در میان سوره‌های قرآن.»

این‌جمله غوغایی برپا کرد در جمع حلقه محبان. برخی حیران شدند و جمعی شیدا. هرکس حرفی می‌زد و به قدر فهم خود تفسیری می‌کرد.

اجازه نداد دل‌ها و زبان‌ها بیش از این به بیراهه بروند و گمان‌های بیهوده برند.

به ثواب خواندن سوره توحید اشاره کرد. گفت: «هرکه در قلبش علی را دوست داشته باشد، یک‌سوم ثواب امت را از آن خود کرده است. اگر محبت علی از دلش جوشید و بر زبانش جاری شد، ثلث دیگر این‌ثواب را به چنگ آورده و اگر محبت قلبی و اقرار زبانی را با رفتار و کردارش کامل کند، معادل تمام ثواب امت اسلام را به او می‌دهند.»



منیع: خبرگزاری مهر

سرور غالب امیرالمؤمنین حیدر علی (ع)؛ در شعر وحشی بافقی


‌خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: کمال الدین محمد، معروف به وحشی بافقی متولد بافق یزد است و از زبردست‌ترین شاعران قرن دهم، دوران عمرش همزمان با دوران شاهی شاه طهماسب صفوی و شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده بود. تحصیل علم را از شهر خود و نزد شرف الدین علی بافقی شروع کرد، بعد از چند سال به یزد رفته و همچنان به کسب علم مشغول بود، سرانجام به کاشان رفت و با مکتب داری روزگار می‌گذراند. برخی میگویند او سفری به هندوستان داشته و به سیاق آن روزگار از راه دریا و از طریق بندر هرمز رفته؛ هرچند در دربار شاهان گورکانی نمانده و به یزد بازگشته و تا زمان پایان عمر در این شهر زندگی کرده است.

به هر صورت از احوالاتش بر می‌آید که مردی فاضل و بلند نظر، ولی تنگدست و گوشه نشین و در عین حال قانع بوده است. اشعارش درباره رسول الله صلی الله علیه و آله، امیرالمومنین علی علیه السلام، امام رضا علیه السلام و امام زمان عجل الله فرجه الشریف، و ترکیب بند درخشانش درباره امام حسین علیه السلام برمیآید که او شیعه بوده؛ بخصوص که کاشان نیز یکی از مراکز تشیع در ایران بوده است و او عمری در آن شهر گذرانده بوده است.

برخی از اشعاراو متأثر از آیات قرآن و احادیث ائمه (ع) است. درون مایه‌های عرفانی در اشعارش به ویژه در منظومه خُلد برین از وجوه برجسته اندیشه‌های او دانسته شده است. تبیین مفاهیم و فضائل دینی و اخلاقی چون قناعت، بخشش، عدل و انصاف و تحسین آنها و تشریح رذائل اخلاقی چون تظاهر، کبر، حرص و حسد و پرهیز از آنها، از جمله موضوعاتی است که جنبه تعلیمی و اخلاقی شعر او را برجسته کرده است. از آنجا که شاعری زبردست بود در همه قالب‌های شعری شعر می سروده، اما غزل‌ها و ترکیب بندهای او از شهرت بیشتری برخوردار است.

او در قصیده‌ای که مطلعش «زلف پیش پای او بر خاک می‌ساید جبین / همچو هندویی که پیش بت نهد سر بر زمین» است، در مدح امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام این‌طور می‌سراید:

روح در تن می‌دمد باد بهاری غنچه را

می‌رسد گویا ز طرف روضۀ خلدبرین

یعنی از خاک حریم روضۀ شاه نجف

گلبن باغ حقیقت سرو بستانِ یقین

حیدر صفدر، شه عنترکش خیبر گشای

سرور غالب، سرِ مردان امیر المؤمنین

کیست کو سر کرده سر باشد بدور عدل او

کش ز سر نگذشت حرف ناامیدی همچو شین

گر نیارد سر فرو با پاسبان درگهت

هندوی گردنکش کیوان درین حصن حصین

از طناب کهکشان جلاد خونریز فلک

برکشد او را به حلق از پیش طاق هفتمین

چرخ چوگانی که گوی خاک در چوگان اوست

رخش قدر عالیش را چیست داغی بر سرین

ذات پاکش گر نبودی بانی مُلک وجود

حاش لله گر بدی الفت میان ماء و طین

شرح احوال جحیم و صورت حال جنان

سر به سر گوید، اشارت گر کند سوی جنین

ای حریم بوستانِ مرقدت، دارالسلام

وی ز خیل خاک بوسانِ درت روح الامین،

درگه قدر ترا ارواح علوی پاسبان،

خرمن فضل ترا مرغان قدسی خوشه چین

از همین قصیده می‌توان دریافت که تمایل او سبک شعریش به مکتب وقوع نزدیک است، احساسات و عواطف و نازک خیال‌های او آنچنان با زبانی ساده و روان بیان شده که گویی در حال محاوره بوده و گاهی چنان است که گویی حرفهای روزمره اش را می‌زند، با زبانی ساده و پر از صداقت شعر می‌گوید و به همین جهت در عهد خود او را تواناترین شاعر مکتب وقوع دانسته‌اند.

قصیده‌ای دیگر در مدح حضرت علی علیه السلام دارد که ردیفش آبله است و با بیان سختی‌های روزگار شروع می‌شود و سپس به این ابیات می‌رسد:

یافت ره در روضه آن کو در ره شاه نجف

کرد پای او ز سیر کوه و هامون آبله

سرور غالب امیرالمؤمنین حیدر که شد

در طریق جستجویش پایِ گردون آبله

رفت مدتها که پا بر خاک نتواند نهاد

در ره او پای انجم نیست جیحون آبله

یک شرار از قاف قهرش در دل دریا فتاد

جوش زد چندانکه از وی شد گهر چون آبله

بسکه بر هم زد ز شوقِ ابرِ جودش دست خویش

شد کف دستِ صدف از دُرّ مکنون آبله

ای خوش آن روزی که خود را افکنم در روضه‌اش

همچو مجنون کرده پا در برِّ مجنون آبله

آنکه چون گل نیست خندان از نسیم حُبّ او

باد او را غنچۀ دل، غرق خون، چون آبله

قصیده‌ای دیگر دارد با ردیف گل، که بعد از توصیف دشت‌های پر گل این‌طور می‌گوید:

از کششهای قطره شبنم

بر ورق‌ها کشیده مسطر گل

تا کند حرفهای رنگین درج

بر وی از مدح آل حیدر گل

شاه دین مرتضا علی که شدش

به هزاران زبان ثناگر گل

بسکه در دشت خیبر از تیغش

رست از گِل ز خون کافر گُل،

گر خزان ریاض دهر شود،

نشود کم ز دشت خیبر گل

در کفش از غبار اشهب او

مشگ دارد بنفشه، عنبر گل

در بغل از خزانۀ کف او

یاسمین سیم دارد و زر گل

باد قهرش اگر بر آن باشد

ندمد تا به حشر دیگر گل

ور شود فیض او بر این ماند

تازه تا صبحگاه محشر گل

بود از رشح جام احسانش

که به این رنگ گشت احمر گل

باشد از یاد عطر اخلاقش

که بر اینگونه شد معطر گل

خلق او هست غنچه‌ای که از او

زیر دامان نهاد مجمر گل

در ازل بسته است قدرت او

اندر این شیشۀ مدور گل

گر نهد در ریاض لطفش پای

دمد از ناخن غضنفر گل

حرز خود گر نساختی نامش

کی شدی بر خلیل آذر گل؟

ای که باغ علوِّ قدرت را

چرخ نیلوفر است و اختر گل

دم ز لطفت اگر خطیب زند

دمد از چوب خشک منبر گل

گر دهندش ز باغ قهرت آب

بردمد همچو خار نشتر گل

گر اشارت کنی که در گلشن

نبود رو گشاده دیگر گل،

پیچد از بیم شحنۀ غضبت

غنچه سان خویش را به چادر، گل

گر نسیم بهار احسانت

سوی گلزار بگذرد بر گل،

گردد از دولت حمایت تو

بر سپاه خزان مظفر گل

باد قهرت اگر به خلد وزد،

خرمن آتشی شود هر گل

ور به دوزخ رسد نم لطفت

دود گردد بنفشه، اخگر گل

خشک ماند درخت گل برجای

گر بگویی دگر میاور گل…

در قصیده‌ای دیگر، بعد از توصیف آغاز بهار و رسیدن آفتاب به برج حَمَل، و هنرنمایی درخانی از نام بردن گل‌هایی مانند بستان افروز و خیری و ختمی و… سرخی در و دشت را میبیند و این‌طور می‌سراید:

لاله سر برزده از سنگ ز سرتاسر کوه

گل برون آمده از خاک ز پا تا سر تل

گویی از کُشته شده پشته سراسر در و دشت

از دم تیغ جهاندار، به هنگام جدل

مسند آرای امامت، علیِ عالی قدر

والی ملک و ملل، پادشه دین و دوَل

باعث سلسلۀ هستی ملک و ملکوت

عالم مسألۀ کلیِ ادیان و ملل

حکمتش گر به طبایع نظری بگشاید،

نتوان نام و نشان یافت ز امراض و علل

سپس دامنه شعر را از دشت گل بر آسمان پرستاره می‌کشاند:

پیش در گاه تو چون سایه بود در بن چاه،

گرچه بر دایرۀ چرخ برین است زحل

اهتمام تو اگر مصلح اضداد شود،

سر بر آرد ز گریبان ابد شخص ازل

پیش ماضی اگر از حفظ تو باشد سدی

هرگز از حال تجاوز نکند مستقبل

نیست خورشید فلک بر طرف جرم هلال

طبل بازیست ترا تعبیه در زین کتل

روز ناورد که افتد ز کمینگاه جدال

در فلک زلزله از غلغلۀ کوس جدل

پر زند مرغ عقاب افکن تیر از چپ و راست،

بال نسرین سماوی شود از واهمه شَل

خاک میدان شود آمیخته با خون سران

پای اسبان سَبُک خیز، بمانَد به وَحَل

بر رگ جان فتد آن عقده ز پیکان خدنگ

که به دندان اجل نیز نگردد منحل

لرزه بر مهر فتد از اثر موجه خون

که مبادا شود این سقف مقرنس مختل

دامن فتنه اجل گیرد و پرسد که چه شد؟

گویدش فتنه چه یارای سخن؟ لاتسئل!

شد پر آشوب جهان وقت گریز است، گریز!

قوت پا اگرت هست، محل است محل…

سرانجام وحشی بافقی در سال ۹۹۱ هجری قمری در یزد از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد. اما برای گور او نیز ماجراهایی رخ داده که خواندنش خالی از لطف نیست.

آنچنان که از گفته‌های تاریخی برمیآید، وحشی بافقی را در جایی به خاک سپردند که «صحن شاهزاده فاضل» بوده است. سنگ گور او پیدا بود تا آنکه در روزگار پادشاهی رضاخان، تصمیم گرفتند که نخستین خیابان شهر یزد را بسازند. این خیابان، درست از کنار سنگ گور وحشی می‌گذشت. پس سنگ قبر را برداشتند و به اداره‌ی مالیه (دارایی) آن زمان بردند تا در وقتی مناسب آرامگاهی برای وحشی ساخته شود. خیابان نوساز نیز در کنار مزار وحشی ساخته شد. اما با گذشت زمان، دیگر کمتر کسی به یاد می‌آورد که در آنجا شاعری نامدار دفن شده است. ساخت آرامگاه هم کم‌کم به فراموشی سپرده شد و سنگ گور او از بین رفت.

سال‌ها بعد، آقای سخندان _برادرزاده فرخی یزدی_ به یزد بازگشت، او که مدتی شهردار یزد هم بوده محل قبر وحشی و برداشتن سنگ گور او را به یاد داشت. به هر صورت مکان قبر وحشی مشخص شده است، در مورد ساخت بنای آرامگاه و اهالی بافق نیز درخواست دارند که باقیمانده پیکر او به این شهر انتقال داده شود. اکنون بنایی نمادین از آرامگاه او در پارکی در یزد ساخته شده است.



منیع: خبرگزاری مهر

علی بوتراب است و من خاک پایش؛ به عالم شرف دارد این خاک بودن


به گزارش خبرنگار مهر، محمود حبیبی کسبی، شعر تازه‌ای برای امیرالمومنین حضرت علی بن ابی‌طالب (ع) سروده که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است.

این غزل را در ادامه می‌خوانیم؛

*

به پای غلام علی خاک بودن

می‌ارزد به سلطان افلاک بودن

همه افتخار خلایق همین است

طفیل شهنشاه لولاک بودن

خوشا در صف سینه‌چاکان حیدر

چنان کعبه‌ی پیرهن‌چاک بودن

علی بوتراب است و من خاک پایش

به عالم شرف دارد این خاک بودن

طواف ضریحش چنان مستی آرد

که انگور روییده از تاک بودن

به سینه زند سنگ نام علی را

چه شغل شریفی‌ست حکاک بودن

هوای بهشت از سر ما پریده

خوشا در نجف خاک و خاشاک بودن

به پای علی سوخت، این کار زهراست

در آتش چو پروانه بی‌باک بودن

به روز قیامت فقط مهر مولاست

ترازوی آلوده یا پاک بودن

دمی شادی دیدنش وقت مردن

می‌ارزد به یک عمر غمناک بودن



منیع: خبرگزاری مهر

پیاده روی اربعین کلیدواژه های جدیدی به شعرمان داد؛ قالب نیمایی و آزادی عمل شاعر


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ جواد شیخ الاسلامی: محمدرضا طهماسبی متولد سال ۱۳۵۶ در تهران است. خودش می‌گوید شعر را از دوران راهنمایی شروع کرده و از نوجوانی با شعر هم‌نشین بوده است. او دوره کارشناسی را با تحصیل در رشته مدیریت صنعتی گذرانده و در حال حاضر دانشجوی دکترای ادبیات فارسی است. از طهماسبی پیش از این کتاب‌های «گزاره‌ها»، «واژگان واژگون»، «کتمان» و «زرورق» منتشر شده است.

به بهانه برگزیده شدن طهماسبی در بخش شعر جایزه جهانی اربعین که اختتامیه آن هفته پیش برگزار شد و برای اطلاع از فعالیت‌های اخیر و کتاب‌های آماده انتشارش، سراغ او رفتیم.

مشروح این گفتگو را در ادامه می‌خوانیم؛

* آقای طهماسبی در جایزه جهانی اربعین مقام اول را در بخش شعر به دست آوردید، آن هم با قصیده‌ای ۱۱۰ بیتی. درباره این جایزه و این قصیده طولانی صحبت کنیم.

جایزه جهانی اربعین توسط سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار می‌شود که امسال از ۴۲ کشور دنیا در رشته‌های مختلف، در آن شرکت کرده بودند. خوشبختانه من توانستم رتبه اول را در بخش شعر به دست بیاورم. آقای عقیل اللواتی از عمان رتبه دوم و علی مشهوری از ایران و نیکولا حسن دیکولا از ایتالیا هم به صورت مشترک رتبه سوم را کسب کردند.

* درباره قصیده‌ای که با آن برگزیده شدید بیشتر صحبت کنیم. چه شد این قصیده را نوشتید؟

این قصیده را در استقبال از «سید رضا هندی» شاعر عراقی رفته بودم. رضا هندی شعری با وزنی عجیب و غریب در مدح مولا دارد. من با خواندن قصیده ایشان قصیده‌ای فارسی برای اربعین نوشتم که قصیده قرّا و محکم و خاصی شده است. بخش اول آن مدح امیرالمومنین (ع) است و بخش دوم آن به ماجرای کربلا و اربعین می‌پردازد. اوایلش در خانه نشسته و حسرت می‌خورد که چرا نمی‌روم، اما ناگهان تصمیم می‌گیرد که حرکت کند؛

«گفتم بسم الله در خانه / جایز نبود ماندن دیگر
و توکلت علی المتوکل / و افوض امری بالحیدر
راهی شدم از خانه به نجف /چون گنجشکی که گشاید پر»

* وزن سخت و عجیبی دارد. چه طور در این وزن ۱۱۰ بیت نوشتید؟

واقعا عنایت مولا بود. من در حرمش از حضرت خواستم که شعری بگویم. فردای مراجعت به تهران، این شعر را از ده صبح تا دوازده شب نوشتم و تمام شد. واقعا عجیب و غریب بود. خودش عنایتی بود. این قصیده واقعا قصیده محکم و درستی است.

* بعد از نوشتن آن را اصلاح هم کردید یا همان نسخه ابتدایی، نسخه نهایی هم بود؟

بله. بعد نشستم و بعضی ابیات را کمی ویرایش کردم، ولی خود قصیده کار محکمی بود.

«حق دارد اگر بخشد طاها / بر حیدر زهرای اطهر
حق دارد اگر گوید به علی / انا اعطیناک الکوثر
باید شعری گویم او را / شیرین چو دهین ابوشکر
گویم رب اشرح لی صدری / بیرون آیمش از عهده مگر
وز هندی شاعر ابیاتی / آرم به ودیعه در این دفتر»

الی آخر. قصیده خاصی است.

* خواندن این شعر برای مخاطب عام کمی سخت است.

شعرهای من همین‌طوری است؛ زبان آرکائیک و فاخر و خراسانی. به هرحال قصیده کلا همین است. قصیده نه غزل است، نه ترانه است. زبان خودش و مخاطب خودش را دارد.

* از این جهت گفتم که وزن متفاوتی دارد و خود شاعران هم کمتر با چنین وزنی سر و کار دارند.

بله. اگر وزنش دستت بیاید تا آخر راحت می‌خوانی. مخاطب بر وزن سوار شود، به راحتی می‌تواند ارتباط بگیرد.

دو تا مجموعه آماده انتشار دارم که یکی از آنها را سوره مهر چاپ می‌کند. این کتاب یک مجموعه‌شعر نیمایی است. شاید کسی باور نکند که طهماسبی دارد مجموعه‌شعر نیمایی چاپ می‌کند، ولی این کتاب یک مجموعه‌شعر نیمایی به سبک زبان اخوان است.

* شعر اربعین در یکی دو سال گذشته وارد یک دور تکرار شده است؛ هم تکرار در قالب‌ها و وزن‌ها، هم تکرار در مضامین و معانی. با این‌همه شما برای اربعین قصیده‌ای طولانی و خراسانی، آن هم در وزنی خاص، نوشتید که خودش معانی جدیدی خلق می‌کند و حس و حال متفاوتی به مخاطب می‌دهد. شعر اربعین به تکرار رسیده یا می‌توان درباره آن کار نو نوشت؟

نه. قطعا می‌توان نوشت. البته خود شعر اربعینی هم به شعر آیینی و شعر امروز ما فضاها و کلمات و معانی جدیدی بخشید. از وقتی که این پیاده‌روی شکل گرفته، کلیدواژه‌هایی آمده که در شعر ما نبود. مثلا شعر «کنار قدم‌های جابر»‌ نوشته شد؛ آن در حالی که کمتر کسی جابر ابن عبدالله انصاری را می‌شناخت. یا کلمات عمود و موکب و مضیف که به دایره کلمات ما اضافه شدند. برای نوشتن شعر اربعینی، باید از کلیشه‌ها خارج بشوی.

* درباره اربعین پیش از این قصیده، شعر دیگری هم داشتید؟

شعری داشتم با ردیف «سر»‌ که مطلع آن این است «سری مجرد و تنها سری که مستقل است / سری که از ازل از تن جدا و منفصل است».

* از کتاب و مجموعه‌شعر جدید چه خبر؟ کاری در دست چاپ دارید؟

دو تا مجموعه آماده انتشار دارم که یکی از آنها را سوره مهر چاپ می‌کند. این کتاب یک مجموعه‌شعر نیمایی است. شاید کسی باور نکند که طهماسبی دارد مجموعه‌شعر نیمایی چاپ می‌کند، ولی این کتاب یک مجموعه‌شعر نیمایی به سبک زبان اخوان است.

* زبان محمدرضا طهماسبی در قصیده را دیده‌ایم و خوانده‌ایم. ترکیب این زبان خراسانی با شعر نیمایی، آن هم به پیروی از زبان و سبک اخوان، حتما خواندنی خواهد بود. بیشتر توضیح می‌دهید؟

این مجموعه‌شعر داستان دارد. نوشتن این مجموعه برای من یک کار تفننی بود. شاعر عزیزی یک مجموعه‌شعر سپید نوشته بود و برای من فرستاده بود تا نظر بدهم. من تمام شعرهای ایشان را به نیمایی و با زبان اخوان نوشتم. یعنی خیلی از مضامین این شعرها اصلا برای من نیست. طرف شعر سپیدش را گفته بود و هیچ وزن و قافیه‌ای نداشت؛ من هم تفننی این شعرها را با زبان اخوان نوشتم و دیدم خوب شدند.

* مضامین کتاب برای شما جذاب بود یا چیز دیگری؟

نه. تفنن بود. دوست داشتم با زبان اخوان مشقی بنویسم. تجربه جالبی بود؛ یک شعری که یکی دیگر آن را در قالب سپید گفته، تو همان شعر را با همان مضامین در قالب نیمایی و زبان اخوان بنویسی. فرم را تغییر می‌دهی و کار تازه‌ای می‌کنی. این یک بازی شعری برای خودم بود. فکر می‌کنم نزدیک ده سال این مجموعه گم شده بود که به تازگی در اسباب‌کشی آن را پیدا کردم. بعد از ده سال دوباره آن را خواندم و دیدم که بعضی از شعرها واقعا خوب است و حیف است که منتشر نشوند.

* احتمال دارد از این پس نیمایی را جدی‌تر بگیرید؟ چون همیشه قصیده و غزل و قالب‌های کهن شعر فارسی برای شما در اولویت بوده است.

چرا که نه؟ یک مجموعه نوشته‌ام دیگر. شاید بالغ بر چهل تا شعر در این کتاب است.

* این مجموعه‌شعر که گفتید برای ده سال پیش است. منظورم از این به بعد است؛ آن هم با جدیتی بیشتر که به نیمایی‌های خاص شما برسیم. هم در زبان و فرم، هم در مضمون و معنا.

قالب نیمایی را دوست دارم. قالبی است که به شاعر آزادی عمل می‌دهد. آقای علی داودی را ببینید؛ خیلی راحت با نیمایی کنار می‌آید. وقتی شعرهای نیمایی‌اش را می‌خوانی، می‌بینی چقدر راحت حرف می‌زند. آن تکلفی که نیما را وادار کرد وزن و قوالب را بشکند و قافیه‌ها را جابجا و کم و زیاد کند، امروز هم وجود دارد و اگر شاعری به سمت نیمایی برود خیلی به او کمک می‌کند که حرف‌هایش را راحت‌تر بنویسد. درواقع سرایش او را تسهیل می‌کند. من برای نوشتن همین قصیده اربعینی که ۱۱۰ بیت است، نیاز به ۱۱۱ قافیه داشتم. قافیه و وزنی که نوشتن در آن سخت است. شما در قصیده مقید هستی که ۱۱۱ بار کلمات هم‌قافیه را بیاوری و از وزن هم عدول نکنی، ولی در شعر نیمایی از این خبرها نیست. شما می‌توانی بندها را کوتاه و بلند کنی. می‌توانی شعر کوتاهی بنویسی که فقط تصویر کردن یک لحظه است. اینها امکانات قالب نیمایی است که باعث می‌شود به آن جدی‌تر فکر کنم.

تا امروز قصاید من چاپ نشده است. من چیزی نزدیک به صد تا قصیده خوب دارم. قصیده است واقعا. فقط چهار تا قصیده برای آقا رسول الله (ص) دارم. برای هرکدام از اهل بیت (ع) قصیده‌ای دارم. برای امام حسین (ع) و امیرالمومنین (ع) چند تا قصیده دارم. به همین خاطر این کتاب اگر منتشر شود، مجموعه قطوری می‌شود.

* پس احتمال دارد که از شما یک مجموعه‌شعر نیمایی بخوانیم که از همه‌نظر شعری نیمایی با زبان و مضامین محمدرضا طهماسبی باشد. درست است؟

عرض کردم؛ چرا که نه؟ شاعریم دیگر. من چندوقت پیش یک رباعی گفتم. من که هیچ‌وقت علاقه‌ای به رباعی نداشتم ولی یک رباعی از مهستی گنجوی خواندم، تحت تأثیر قرار گرفتم و یک رباعی گفتم. بنابراین بعید نیست که در هر قالبی شعر بنویسم. ناگهان دیدی ترانه هم گفتم. هرچند ترانه هم گفته‌ام، ولی منظورم به صورت جدی است. می‌خواهم بگویم قوالب مختلف است، آنات و حالات آدم هم مختلف است. می‌بینی ناگهان در فضایی قرار می‌گیری و در قالب‌های دیگر هم می‌نویسی. مثلا من شعر طنز هم گفته‌ام. اگر به کارهای من نگاه کنید می‌بینید که من رباعی، طنز، مثنوی، قصیده، ترانه و… هم گفته‌ام و در هر ژانری هم شعر دارم. در حماسه، مرثیه، طنز، مفاخره و… شعر دارم. کارنامه ادبی من مثل کشکولی است که در آن تنوع قالبی و موضوعی زیاد است.

* دومین کتابی که آماده چاپ دارید چیست؟

تا امروز قصاید من چاپ نشده است. من چیزی نزدیک به صد تا قصیده خوب دارم. قصیده است واقعا. فقط چهار تا قصیده برای آقا رسول الله (ص) دارم. برای هرکدام از اهل بیت (ع) قصیده‌ای دارم. برای امام حسین (ع) و امیرالمومنین (ع) چند تا قصیده دارم. به همین خاطر این کتاب اگر منتشر شود، مجموعه قطوری می‌شود. منتها هنوز نمی‌دانم آن را به کدام ناشر بسپارم. چند ناشر از این کتاب استقبال کرده‌اند ولی این کتاب نیاز به یک کار جدی و حرفه‌ای دارد. انتشارات مجمع شاعران اهل بیت، سوره مهر، شهرستان ادب و… برای چاپ کتاب اعلام آمادگی کرده‌اند ولی هنوز نهایی نشده است. بدون تعارف من با این کتاب نگاهی هم به جایزه فجر دارم. چون بعضی از قصادی که در این کتاب است، جزو قصاید مطرح این روزگار است. همین قصیده ۱۱۰ بیتی کار مهمی است. دوست دارم این قصاید در شکل و شمایل مناسبی منتشر شود.

* با این حساب امسال چاپ نمی‌شود.

نه. به نظرم این کتاب وسواس بیشتری می‌طلبد.

* با این‌همه ما منتظر یک گزیده خوب از قصاید شما باشیم. همین‌طور است؟

بله. ولی باید ناشری باشد که برای کتاب وقت بگذارد. چون این کتاب، کتاب قطوری می‌شود و نیاز به چاپ وزین و خوبی دارد. دوست دارم این کتاب یک کار خوب و ماندگار باشد. چیزی باشد که اکثر قصاید من در آن جمع باشد و دوستان شاعر بتوانند به کارنامه من در قصیده نگاه بکنند. همه شاعران من را با قصیده می‌شناسند ولی از پنج شش کتابی که چاپ کرده‌ام، هیچ‌کدام کتاب قصیده نیست. با اینکه شهرتم به قصیده است، تا امروز قصایدم چاپ نشده است. امیدوارم این اتفاق به زودی بیفتد.



منیع: خبرگزاری مهر